سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت

ارسال شده توسط مرجان در 89/4/24:: 8:11 عصر

سکوت

این سکوتو ساکتش کن               با ترنم یه آواز
بشکن این شب قفس رو             با سروده های پرواز
نگو دیره واسه خوندن                 نگو سخته پر گشودن
تو یه عزم تازه داری                    واسه تکراری نبودن
یه دفه واسه همیشه                 به خودت بگو که هستی
پاره کن زنجیرایی که                   پاهاتو با اونا بستی
مشت روزگار رو وا کن                گل یا پوچ فرقی نداره
اونی که تو بازی رات داد             سهم تو جایی می ذاره

{منبع :مجله موفقیت190-صفحه85-اکرم اسمعیلی پور}


شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی!

ارسال شده توسط مرجان در 89/4/24:: 11:38 صبح

تمام خوب ها رفتند
و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت...


صفای اشک

ارسال شده توسط مرجان در 89/4/16:: 10:14 صبح

*صفای اشک*

نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
ز نامردی ها نرنجد دلم
که از چشم خود هم خطا دیده ام
بخاگستر دل نگیرد شرار
من از برق چشمی بلا دیده ام
وفای تو را نازم ای اشک غم
که در دیده عمری تو را دیده ام
دگر مسجدم خانه توبه نیست
که در اشک زاهد ریا دیده ام
نه سودای نام و نه پروای رنگ
از این خرقه پوشان چه ها دیده ام
طبیبا! مکن منعم از جام می
که درد درون را دوا دیده ام
حریم خدا شد چه شبها دلم
که خود را زعالم جدا دیده ام


ما زیاران چشم یاری داشتیم

ارسال شده توسط مرجان در 89/4/15:: 11:7 عصر

چشم یاری

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دل فروز
ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم


مثنوی عشق...

ارسال شده توسط مرجان در 89/3/23:: 9:46 صبح

من تو را در آیینه فهمیده ام
آسمان را در نگاهت دیده ام
***
ماه در چشمان تو افتاده است
آفتاب از روی تو گل داده است
***
من همیشه چون تو عاشق بوده ام
وارث داغ شقایق بوده ام
***
عشق را با یاد تو سر کرده ام
دامنی گل برایت پرپر کرده ام
***
تو همیشه آفتابی بوده ای
طرحی از دریای آبی بوده ای
***
بوی بارانهای صحرا میدهی
شوق پروازی به پرها می دهی
***
پاک در آیین افرا رفته ای
یک نفس تا مرز فردا رفته ای
***
بال در بال کبوتر داده ای
دست در دست صنوبر داده ای
***
تو شقایق را شقایق کرده ای
مرا هم سخت عاشق کرده ای
***
یاسها در عطر تو گم می شوند
داسها مبهوت گندم می شوند
***
در هوای تو نفس وا می کنم
خوشی را در خویش پیدا می کنم
***
چشم تا در تو تأمل می کند
مثنوی در آیینه گل می کند


خدایا ...

ارسال شده توسط مرجان در 89/3/18:: 2:38 عصر

خدای من !
امروز دلم گرفته ،

خدایا تنها چیزی که از تو آید رحمت است ،

خدایا مکر مکر کنندگان رو به خودشون باز فرست ،

خدای عزیزم دست آویزی نیست و تویی که در همه حال بینایی ،
خدایا به تو واگذار می کنم!
چرا که تنها کسی هستی که  می دانی حتی چیزهایی که من نمی دانم !

خدای مهربونم داشته هایم را برایم نگهدار و فزونی بخش ،
چرا که نعمت هایی است که خود به من عطا کرده ای ،
کاری کن تا در زیر باران رحمتت بایستم !
*خدایا در من منگر در کرم خویش نگر*


شگفت انگیز ترین آدم ها

ارسال شده توسط مرجان در 89/3/11:: 1:21 عصر

شگفت انگیز ترین آدم ها!!!

شگفت انگیز ترین آدم ها زمانی که هستند چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که کنارمان نیستند و دور هستند نرم نرم وآهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم ومی فهمیم که آنان چه بودند! چه می گفتند ! چه می خواستند! ما همیشه عاشق این آدم ها هستیم ، هزار حرف برایشان داریم ، امّا وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند، اختیار از ما سلب شده و  سکوت می‌کنیم و  غرق در حضورشان مست می‌شویم و درست زمانی که می‌روند یادمان می آید که کلی حرف داشتیم و نگفتیم، تعداد این ها در زندگی هر کدام از ما  آنقدر کم است که حتی  به تعداد انگشتان دست هم نخواهد رسید!!!


جاده ها

ارسال شده توسط مرجان در 89/3/11:: 12:10 صبح

سالهای سال بی تو زیستند
سالها به خاطرت گریستند
جاده ها چقدر قد کشیده اند!
جاده ها در انتظار کیستند؟
سالها تو را ادامه داده اند
سالها به خاطر تو زیستند
هرچه می دوم چرا نمی رسم؟
جاده ها مگر پیاده نیستند؟
***
تا دل تو را بدست آورم
گفته ام به جاده ها بایستند


رسم عاشقی - جواد محدثی

ارسال شده توسط مرجان در 89/3/1:: 8:14 عصر

راستی ... مرز میان «عشق» و «هوس» چیست؟
آیا دلدادگی،در هر مرتبه و نسبت به هر چیز و هر کس، عشق است؟
آیا هر کس در خود،جذبه و کششی احساس کرد، «عاشق» است؟
کدام علاقه و محبت «زر» ارزنده است و کدام یک «دام»؟
عشق حقیقی، در پی شناخت کمال و جمال و محبوب و معشوق است.
پس عاشق هم، کمال جو و جمال طلبی است که اهل «معرفت» باشد.
عشق مجازی، علاقه های زود گذر و شیفتگی های بی ملاک و بی مبناست، از این رو این گونه عاشق ها، با غوره ای سردی شان می شود و با مویزی گرمیشان.
دمدمی مزاجند، یک لحظه عاشقند، لحظه ی بعد بیزار.
امروز هوا خواه سینه چاکند، فردا دشمن کینه توز.
این، رسم عاشق نیست، عاشق اهل «وفا» است!
عاشق، خانه دلش را مهمان سرای یک دوست می کند.
آنکه هر روز در پی دلداری است و عاشق هزار معشوق است، می گوید،دامی گسترده تا صید کند و دانه ای پاشیده تا مرغانی به تور اندازد...
روا نبود که با یک «دل» دو «دلبر» داشتن!
عشق، کالایی نیست که بتوان به مشتری های بسیاری فروخت و همه را هم راضی نگه داشت!
ای یک دله ی صد دله، دل یکدله کن!
این همان کلام الهی است که فرموده است:
«خداوند برای کسی دو دل در سینه قرار نداده است»
(ما جَعَلَ اللهُ لِرجلٍ مِن قَلبینِ فی جَوفِه). {احزاب-آیه4}

عشق انسان را فداکار، دست و دلباز، از خود گذشته، بی باک، ایثارگر و ... می سازد. پس آنکه در دام نفس گرفتار است و از «خود» بیرون نمی آید و ترسو و خودخواه است و هرگز صحنه «ایثار» در زندگیش نیست، چگونه مدّعی عشق است؟


عشق بحری است که چون بر سر طوفان آید
دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست


عشق، پاک است، موهبتی آسمانی است، اگر آلوده به نفسانیّات شد، «هوس» است.
عشق پاک و آسمانی، مقدس است، چرا که اینگونه عاشقان دل به چیزی می بندند که ماندگار است. به چیزی عشق می ورزند که می ارزد،
«اقبال لاهوری» می گوید:


رمز عشق تو، به ارباب هوس نتوان گفت
سخن از تاب و تب شعله، به خس نتوان گفت

این همان عشق حقیقی، وارسته، متعالی و پاک کننده جان و زلال کننده اندیشه است.
این عشق، «معراج» عاشق است.
و آنکه عشق و هوس را با هم اشتباه کند، در منجلاب و پستی می ماند و عشقش، به جای آنکه نردبانی باشد که روح را تعالی بخشد،طنابی می شود که به «چاه ویل» فرو می کشد.
چه خوش گفته است«صائب تبریزی»:

می برد عشق، از زمین تا آسمان، ارواح را
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماند، ماند

قیمت انسان را عشق او تعیین می کند.
معشوق، هرچه قیمتی باشد، عشق و عاشق با ارزش تر است.
به قول خواجه عبدالله انصاری: «آن ارزی که می ورزی».
پایان سخن را دو بیت از «اقبال» می آوریم که شوریدگی پاک او، زبانزد همگان است:

عاشق آن نیست که لب،گرم فغانی دارد
عاشق آن است که بر کف،دو جهانی دارد
عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش
در نسازد به جهانی که کرانی دارد ...

عشقتان پاک و آسمانی باد!

منبع:(حیات الطیبه/12- اداره کل تبلیغات اسلامی استان کردستان)


با تو می گویم- جبران خلیل جبران

ارسال شده توسط مرجان در 89/2/13:: 8:36 عصر

در میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند،
تنها آنهایی که با خود چتر می برند به کار خدا ایمان دارند.


<      1   2   3   4      >


بازدید امروز: 38 ، بازدید دیروز: 10 ، کل بازدیدها: 173589
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس