زندگی تو- از قصه های زندگانی امام صادق(ع)
ارسال شده توسط مرجان در 89/2/4:: 7:39 عصرزندگی تو -از قصه های زندگانی امام صادق(ع)
آن روز«فضل بین قیس»میهمان امام صادق(ع)بود.او با دیدن نگاه امیدوار و گرما بخش امام(ع)،لب به سخن گشود:«زندگی برایم سخت شده است،نمی دانم چه کنم.دیگر نمی توانم قرض هایم را بدهم.خرج زندگی بالاست و درآمد،کم».
سپس با لحن التماس آمیزی ادامه داد:«ای کاش برایم دعا می کردید تا خدای متعال گره از کارم می گشود!».
امام رو به خدمتکارش کرد و گفت:«برو آن کیسه اشرفی را بیاور».
خدمتکار رفت و چند لحظه بعد، کیسه پول را آورد. امام(ع)، کیسه را به فضل داد و گفت:«در این کیسه چهارصد دینار وجود دارد و کمکی است برای زندگی تو.»
صورت فضل از خجالت سرخ شد و با دستپاچگی گفت:«خیر مقصودم این نبود که شما به من چیزی بدهید. من فقط می خواستم برایم دعا کنید.»
امام(ع)به نرمی گفت:«بسیارخوب دعا هم می کنم.»
آنگاه از روی دلسوزی ادامه داد:«امّا هرگز سختی ها و بیچارگی های خود را برای مردم تعریف نکن.اولین اثرش این است که تو را در میدان زندگی،زمین خورده نشان میدهد و در نگاهها کوچک می شوی و احترامت از بین می رود.»
منبع:کتاب بهار و باران -نویسنده:ناصر نادری