سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی غم

ارسال شده توسط مرجان در 89/9/10:: 4:14 عصر

بوی غم - از قصه های زندگانی امام صادق (ع)

«سفیان ثوری»برای دیدن امام صادق(ع) به خانه اش رفت و او را گرفته و ناراحت دید.احساس کرد خانه بوی غم دارد. سفیان پرسید:«چرا امروز ناراحت هستید؟»امام آهی کشید و گفت:«من همیشه اهل خانه را از رفتن به پشت بام منع می کردم. امروز که به خانه آمدم،دیدم یکی از خدمتکارها که از یکی از فرزندانم نگهداری می کرد،در حالی که فرزندم را در آغوش گرفته بود،از نردبان بالا می رفت...»امام به تلخی سکوت کرد. سفیان پرسید:«خب،بعد چه شد؟» امام فرمود: تا او چشمش به من افتاد،ترسید،بدنش لرزید و بچه از دستش افتاد و مرد.غم در چشمان سفیان موج برداشت و گفت:«تسلیت می گویم.»امام چشمانش را به صورت سفیان دوخت و گفت:« اما من از مرگ فرزندم ناراحت نیستم.»نگاه سفیان،رنگ تعجب و پرسش گرفت.امام ادامه داد: «ناراحتی من از ترسی است که در خدمتکار به وجود آمد.» در همان حال،خدمتکار که سخنان امام را می شنید،بغض اش ترکید و گریه کرد.امام رو به خدمتکار گفت:« تو در راه خدا آزاد هستی و هیچ گناهی انجام نداده ای!»


منبع: کتاب بهار و باران - نویسنده: ناصر نادری




بازدید امروز: 43 ، بازدید دیروز: 16 ، کل بازدیدها: 176162
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس