سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر بار که می روی، رسیده ای

ارسال شده توسط مرجان در 90/3/31:: 11:39 عصر

... پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی، می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود.
لاک پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.
پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و لاک پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست!
کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی من هیچ گاه نمی رسم هیچ گاه...
و در لاک سنگی خود خزید ، به نیّت نا امیدی...
خدا لاک پشت را از روی زمین بلندکرد، زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود
و گفت: نگاه کن! ابتدا و انتها ندارد، هیچ کس نمی رسد!
چون رسیدنی در کار نیست فقط رفتن است، حتی اگر اندکی.
و هر بار که می روی ،رسیده ای.
و باور کن آنچه بر دوش توست ، تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛ پاره ای از مرا.
خدا لاک پشت را بر زمین گذاشت...
دیگر نه بارش چندان سنگین بود و راهها چندان دور.
لاک پشت به راه افتاد و رفت، حتی اگر اندکی؛ و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش می کشید...

منبع:{ماهنامه اجتماعی،فرهنگی، اقتصادی مدیریت خانه، شماره 31}




بازدید امروز: 5 ، بازدید دیروز: 11 ، کل بازدیدها: 173002
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس